سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکوتی به بلندی فریاد

گاهی شعر سراغم را می گیرد..و گاهی تو...

چه فرقی می کند؟!

هردو به دلتنگی ختم میشوید...

زندگی کردن خیلی سخت است...در این تداخل ناچار روز مرگی و من!

راست می گویی عزیزم...که...من ...(عزیزم)را خیلی غلیظ تلفظ می کنم!!!

این تنها کاریست که از من بر می آید..برای فرار از سونامی دل تنگی و بارانهای وقت و بی وقتی که بی تو همه اش سراغ من می آیند...

لطفا کمی راه کم غلظت را پیش روی ترسهایم بگذار...

این پرنده دارد کابوس خفقان می بیند...

...

لطفا بی تفاوت ننشین روبروی احساسم...

نگاهت قرار سکوت نداشت با من...

لحظه های اخمو را نمی خواهم..

دوره ی سینمای صامت گذشته است...

....

نشسته ام روی نیمکت فلزی بالای پله های دانشکده...

به جای تمرکز روی نوشته هایم دارم به ...به...صنعت معماری فکر می کنم!!!

پ

دارم ساکت می شم...

سکوت...فقط به خاطر اینکه بلندترین فریاد ممکنه!!!

به یاد آرزوهایی که می میرند...سکوتی میکنم به سنگینی فریاد!!!